کسی کز رشک من محروم از آن پیمان شکن گرید


اگر در بزم او بیند مرا، بر حال من گرید

به بزم عیش بی دردان به جانم ، کو غم آبادی


که سوزد یک طرف مجنون و یک سو کوهکن گرید

چه می پرسی حدیث درد پروردی که احوالش


کسی هرگز نفهمد بسکه هنگام سخن گرید

نشینم من هم از اندوه و، دور از کوی او گریم


غریب و دردمندی هر کجا دور از وطن گرید

برو ای پند گو بگذار وحشی را که این مسکین


دمی بنشیند و بر روزگار خویشتن گرید